جدول جو
جدول جو

معنی تعلیم دادن - جستجوی لغت در جدول جو

تعلیم دادن
(رَ / رِ دَ)
آموزانیدن. بیاگاهانیدن. آموختن چیزی بکسی:
تشریف ضربت او ارواح وحشیان را
تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش.
خاقانی.
خری را ابلهی تعلیم میداد.
(گلستان).
نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم
اگر نباشد در بزم آن نگار سپند.
صائب (از آنندراج).
تعلیم ناز چند دهی چشم مست را
دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت.
اختری یزدی (ایضاً).
کاش یک حرف وفا نیز بگوش تو زدی
آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد.
سنجرکاشی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تعلیم دادن
آموزاندن یاد دادن آموختن یاد دادن
تصویری از تعلیم دادن
تصویر تعلیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تعلیم دادن
آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دِ شُ دَ)
آموزانیدن. آموختن چیزی را به کسی. بیاگاهانیدن:
زلف تو کیست که او بیم کند چشم ترا
یا کئی تو که کنی بیم کسی را تعلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین
در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم.
فرخی.
ترا به روز عطا دادن و به روز وغا
سخا کند تعلیم و هنر کند تلقین.
فرخی (دیوان ص 296).
گر تو خواهی که حج کنی پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم.
ناصرخسرو.
در دبستان نسواﷲ کرده ام تعلیم کفر
کاولین حرف است لا مولی لهم بر دفترم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 249).
خواهی که پنج نوبت الصابرین زنی
تعلیم کن ز چار خلیفه طریق آن.
خاقانی (ایضاً ص 311).
مرا تا عشق تو تعلیم کردند
دل و جانم به غم تسلیم کردند.
نظامی.
گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن.
نظامی.
یکی از فضلاتعلیم ملکزاده همی کردی. (گلستان). روزگاری تعلیمش کرد، مؤثر نبود. (گلستان).
مرا تعلیم کن پیرانه یک پند.
(گلستان).
بخردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن.
(بوستان).
و رجوع به تعلیم و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
شتاب فرمودن. برانگیختن به شتاب و پیشی گرفتن:
خجلت حلم تو داده است زمین را تسکین
غیرت حکم تو داده است زمان را تعجیل.
انوری (بهار عجم) (آنندراج).
و رجوع به تعجیل و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسلیت دادن
تصویر تسلیت دادن
رهایی دادن از اندوه (مخصوصا عزا دار را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیم کردن
تصویر تعلیم کردن
تعلیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل دادن
تصویر تقلیل دادن
کاستن کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمیم دادن
تصویر تعمیم دادن
شامل همه کردن عمومیت دادن مقابل تخصیص دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلام دادن
تصویر اعلام دادن
اخبار کردن آگاه کردن آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل دادن
تصویر تقلیل دادن
کاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن، تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراگیر کردن، عمومیت دادن، عمومیت بخشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
لتعميدٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
Christen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
baptiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
להטביל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
عیسائی مذہب میں داخل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
খ্রিস্টান ধর্মে দীক্ষিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
kubatiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
vaftiz etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
세례를 주다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
洗礼する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
बपतिस्मा देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
membaptis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
ล้างบาป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
bautizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
battezzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
施洗
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
chrzcić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
хрестити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
taufen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
крестить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعمید دادن
تصویر تعمید دادن
batizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی